ترس

آزاد زندگی کن

لحظه به لحظه زندگی کن

ازچیزی نترس

ازترس رها شو

زیرا چیزی برای ازدست دادن نداریم و چیزی هم بدست نمی آوریم

وقتی این را بفهمی کمال زندگیت تحقق می یابد

ترس یک واکنش است اما شجاعت یک انتخاب است

جبران خلیل جبران می گوید:

گفته می شود که رود پیش ازورود به دریا، ازترس به خود می لرزد او برمی گردد و به راهی که آمده بوده، نگاهی می اندازد و سفرش را که از قله کوه ها آغاز کرده بود و مسیر پرپیچ و خمی از میان جنگل ها و روستاها سپری کرده بود و حالا درست روبروی خودش، اقیانوس وسیعی را می دید اقیانوسی که ورود به آن برایش همچون محو شدنی همیشگی بود.

اما راه دیگری وجود نداشت و رودخانه نمی توانست به عقب برگردد .

در هستی، بازگشت به عقب غیر ممکن است.

رودخانه باید ریسک ورود به اقیانوس را بپذیرد چون فقط در این صورت است که ترسش از بین می رود .

چون درست در همین جاست که رودخانه متوجه می شود : ماجرا ناپدید شدن در اقیانوس نیست بلکه؛

اقیانوس شدن است.

ترس چیست ؟

ترس احساسی ناخوشایند اما طبیعی است که درواکنش به خطرات واقعی و غیرواقعی ایجاد می شود. ترس به خودی خود مشکل ایجاد نمی کند درواقع مسئله اصلی نحوه واکنش ما دربرابر ترس است.

احساس ترس برای همه ما کاملاً آشناست و درزندگی ما حضور دارد. احساسی که دایما ما را در سکون قرار داده است. ترس یک احساس بنیادی است و یک حس دفاعی است برای اینکه زنده بمانیم .

ما دونوع ترس داریم یکی ترس واقعی است. مثلا قدم گذاشتن در آتش که انسان می سوزد و اگر نترسید شما ازبین می روید و این ترس شما را نجات می دهد.این نوع ترس به شما انگیزه بیدار شدن، توجه و هوشیاری می دهد، خمودی از کار می افتد و توانایی جایگزین می شود.

ترسی دوم ،ترسی است که ما دردرباره آن صحبت می کنیم ترس توهمی است که هیچ ارتباطی با زندگی ما نداردو ممکن است واقعی باشد یا غیر واقعی .مثلا این ترس در من باشد که همیشه بترسم نکندمریض شوم ، نکند فقیر شوم و …..اصلا ممکن است پیش نیاید و این توهم است.

آیا واقعا با ترس روبرو شده اید یا اینکه فقط مشغولیت ذهنی و فکری با ترس داشته اید؟

اینکه ما با ترس در ارتباط مستقیم نیستیم و فقط به صورت ذهنی به آن می پردازیم به چه معناست ؟

ترس واقعی و تصور ترس دو چیز متفاوت است. فرض کنیم از مار می ترسیم روزی ماری دیدیم و ترسیدیم. این تجربه در حافظه ما به عنوان خاطره ثبت شده است، حال آنکه سرشب ازخانه بیرون می رویم و تصور روبرو شدن با مار پیشاپیش دچار ترس می شویم و نتیجه می گیریم که تصور ترس خیلی قوی تر ازخود ترس است.

این واقعیت را درون خود مورد توجه قرار دهید خواهید دید که نمیتوان فکر را به طور مصنوعی بیرون زد ممکن است شما به خود بگویید<خب من سعی میکنم با ترس بدون تصور روبرو می شوم >اما شما نمی توانید. ولی اگر به جای آن واقعا ببینید که خاطره و تصور، مانع ارتباط مستقیم با واقعیت است، آنگاه متوجه می شویم که رابطه مستقیمی بین شما وواقعیت به نوع دیگری برقرار می شود . ترس انتزاعی نیست بلکه همیشه در ارتباط با موضوعی است . مثلا من از مرگ می ترسم ،از افکار عمومی واهمه دارم …واژه ترس خود واقعیت نیست بلکه بیانگر نمادین خود واقعیت است . وبسیاری از ما به نماد بیشتر از خود واقعیت اهمیت می دهیم .

این که از مرگ می ترسید ،ترس دارید دیگران درباره شما چه فکری میکنند وترس ازده ها چیز دیگر یک واقعیت است حال اگر این واقعیت را بدون هرگونه تصور ،هدف،خاطره یا پیش فرضی بنگری واقعا چه چیزی رخ خواهدداد؟دیگر<تو>با تمام نظر ها ،ایده ها وداوری هایش وجود ندارد .تنها واقعیت، هستی دارد. بنابراین ابتدا بایدهر گونه افکار مقایسه ای ،هرگونه تلاش که دربرگیراننده حس رقابت ،جاه طلبی و مبارزه برای کسی بودن و شدن پایان گیرد .اگر تماما این جریان فهمیده شود دیگر هیچ درگیری و تضادی پیش نمی آید .در این حالت ذهن ناتوان نیست زیرا قادر است با ترس رو برو شود چرا که پر ورانده ترس نیست .

شناخت ترس :

تنها مانعی که نمی گذارد شما کل اصل وجودیتان باشید ،ترس است .ترستان به شما می گوید که نمی توانید رویاهایتان را برآورده کنید .ترستان به شما می گوید که خطر نکنید .ترستان شما را از لذت بردن از غنی ترین ذخایرتان محروم می کند.ترستان شما را وا می دارد شما به شیوه معمولی و آشنا زندگی کنید و نمی گذارد گسترده شوید و ترستان شما را بی حس می کند و نمی گذارد شور و فراوانی زندگی را بچشید . ودر نتیجه شما دچار اضطراب می شوید .برای پیروزی بر ترس باید با آن روبرو شد و عشق را جایگزین کرد .

ترس رابطه نزدیکی با دوست داشتن خودمان دارد و همچنین هرچقدر در ما غروربیشتر باشد ترس به همان اندازه درما بیشتر می باشد .ترس همیشه به ما می گوید :این کار را نکن ،نه آنجا نرو ،نه این را انجام نده و….سپس به ما می گوید (امنیتی که آلان داری به خاطر من است.)ترس به ما امنیت می دهد ولی در قبال همین امنیت گاها کاذب و خیالی ،بسیاری از موقعیت ها ی خوب زندگی مان را از دست می دهیم .بسیاری از لحظه هارا نمی توانیم زندگی کنیم .ازبسیاری لحظات زند گی،خود مان رامحروم می کنیم.ترس ذره ذره ایمان مارا می مکد ومهم ترن یشاخصه ترس،عدم اعتماد و اطمینان به خداوند است وبه تدریج از ان فاصله می گیریم .

ترس ازدوچیز گریزان است :

۱-علت

۲-راه حل

ترس نمی خواهد علت واقعی ترسیدنش را پیدا کند ،فقط ازاتفاق فرار می کند .هیچ وقت به راه حل فکر نمی کند ،چون برای اینکار باید با ترس روبرو شد و آن را به خوبی و با وضوح کامل بشناسیم .برای شناختن ترس،لازم است بدانیم :آیا همه انسانها از آن چیز می ترسند یا فقط من می ترسم ؟احتیاطی که من از خود نشان می دهم ،آیا یک چیز همه گیر است یا فقط منحصر به من است ؟مثلا در برخی افراد ،ترس ازروبرو شدن با واقعیت وجود دارد . مثل اینکه بترسیم با واقعیت بزرگ شدن و پیری روبه رو شویم .به همین خاطر به دنبال راه هایی می گردیم که به طور موقت از آن فرار کنیم مثل جراحی ها و ….. برای اینکه از واقعیت پیری و روبرو شدن با آن می ترسیم .

راه هایی برای از بین بردن ترس:

۱-پذیرفتن چیزهای که برایمان غیر قابل قبول است .

برای ازبین بردن ترس ،لازم است که چیزهای نا مقبول را بپذیریم .ضروری است که آن عناصر ،موضوعات یا موقعیت هایی را که باعث ترس ما می شوند قبول کنیم . این امر با روبرو شدن با آن ها بدست می آید، فهمیدن ماهیت آن ترس ،با درک منطق آن. به همین دلیل بزرگان توصیه می کنند از هرچیزی که می ترسیم ،خود را در آن بیندایم یعنی با آن روبرو شویم .اما این روبرو شدن به معنی بی گدار به آب زدن نیست وطبیعتا مراحلی دارد وباید به صورت تدریجی و از پایین ترین پله نردبان ترس شروع کنید.

ما مجبوریم دلایلی که آن ترس را غیر قابل قبول می کنند ،مشاهده کرده ،سپس مورد پذیرش قرار دهیم .اگر ما بفهمیم گه بسیاری از ترس های ما ،قضاوت های ذهنی ماست و در واقعیت ،هیچ چیز دردناکی و تحقیر آمیزی وجود ندارد،آن وقت ،آن درک منفی از اتفاق تغییر می کند وآن مکانیسم دفاعی ذهن ،تبدیل به درک می شود ،درک متعالی .

۲-مثبت کردن ذهن :

نگرش مثبت به زندگی ،وقایع و اتفاقات ،می تواند باعث کمرنگ شدن و نابودی ترس و حتی سایر ایگو ها شود .ترس به راحتی می تواند به ذهن منفی گراحمله کند وبرآن مسلط شود .وقتی ذهن مثبت می شود ،شک وترید ،بی اعتمادی بیقراری ،دلهره ،اضطراب و… ناپدید می شود و ذهن آرام می شود.

با ترس زندگی نکن .

زیرا قرار نیست تنبیه شوی .

بدون ترس زندگی کن،زیرا تنها دراین صورت است که می توانی تمام و کمال زندگی کنی .

ترس تو را بسته نگه می دارد . نمی گذارد باز باشی .

با وجود ترس ،بیش از آنکه کار کو چکی انجام دهید مجبوری فکر هزار و یک چیز را بکنی و هر قدر بیشتر فکر کنی ،گیج تر میشوی.

اگر در این جهت گام برداری که امور را به گناه نسبت دهی ،زندگی نخواهی کرد ، جان خواهی داد.

فقط یک چیز را به خاطر داشته باش :یک اشتباه را بارها مرتکب نشو….

تو باید زندگی را کاووش کنی و دراین کاوش گاهی به بی راهه می روی .اگر تو از بیراهه رفتن هراس داشته باشی ،نمیتوانی چیزی را کاوش کنیی . آنگاه کل ماجرا از هم می پاشد و ازبین می رود . این کاریست که آدمیان انجام می دهند .

زندگی را نخواهیم فهمید

اگر

از ترس زمین خوردن

هرگز قدم در جاده زندگی

نگذاریم….

ترس از تنهایی

درمورد ترس از ترک شدن و تنها ماندن صحبت میکنیم . ترس ازتنها ماندن چیز طبیعی است چون هرکسی در یک خانواده متولد می شود بنابراین شخص درابتدا درگروهی خاص ،دینی خاص؛ به دنیا می آید .همیشه افرادی هستند که شما را احاطه کند بنابراین بودن درمیان مردم برای ما تقریبا طبیعی است .گرچه آن عادت است و طبیعی نیست . تا آنجا که به طبیعت برمیگردد همه تنها متولد می شویم مهم نیست شخص دریک خانواده متولد می شود . بعد ازتولد هرگاه چشمان خود را ببندید خود را تنها می یابید حتی در بازار اگر چشمان خود را ببندید خود را تنها می یابید <تنهایی طبیعت شماست>ولی این عادت چنان قوی شده است که شما از طبیعت خود ناآگاهید و این ترس همواره وحود دارد که اگرشما را ترک کنند چکار خواهید کرد ؟

در واقع شما نمی دانید که هستید؟

اگر همه شما را ترک کنند عقیده آنان است که برای شما هویت ایجاد می کند که بگویند تو زیبایی وشجاعی و…،او دارد به تو هویت می بخشد .به تو می گویند تو باهوشی ،تو شادمانی…همه اینها عقیده نظر هستند .آنان ممکن است این حرف ها را از روی ادب و نزاکت بزنند و هیچ منظور نداشته باشند اماشما این عقیده و نظر را جمع می کنید و آنچه شخصیت می نامید این است. شخصیت شما به آنچه مردم می گویند بستگی دارد .به این دلیل است افراد این قدر نگران شهرت و نام خود هستند. شما نادانسته یک برده اید چون برای هویت خود به جامعه متکی هستید بدون آن هویت، شما نمی دانید کی هستید .

ترس از تنهایی به خاطر این است که شما نخواهید دانست که چه کسی هستید ؟

آنان می توانند عقیده خود را پس بگیرند از این رو میترسید کاری کنید که مخالف نظر آنها باشد .

آنگاه شما نخواهید دانست که هستید .

این ترس باقی می ماند تا زمانی که خود را مستقیما از طریق دیگران بشناسیم .

دو چیز را به یاد داشته باش:

هنگامی که خود را از طریق دیگران بشناسی شخصیت شما فقط لایه نازکی از نظرات و عقاید است و

هنگامی که خود را بشناسی فردیت خود را شناخته ای. همینکه فردیت خود را بشناسی ترس ازتنهایی از بین می رود .

دانستن اینکه تو از تنهایی میترسی خوب است این گام اول است برای رهایی از ترس .

میلیون ها نفر در روابطی زندگی می کنند که جهنم است فقط بخاطر ترس از تنهایی ،به آویزان شدن به آن رابطه ادامه می دهند .

تنها ماندن طبیعت ماست ترسی وجود نداردباید آن را تجربه کنی.

همین که در سکوت های عمیق قلبت زیبایی تنهایت را تجربه کنی همه ترس ها ناپدید می شود .

به گذشته ات نگاه کن که چه ها باخود کرده ای؟

فقط یک راه برای خارج شدن ازآن است که وارد تنهایی خود شوی .

هرگاه فرصتی داشتنی خود را مشغول نکن که از تنهایی خود اجتناب کنی ،چشمانت را ببند در سکوت وآرامش بنشین به درونت نگاه کن.

سکوتی عمیق ایجاد می شود ناگهان شما به احساس کردن درون خود می کنید که تنها هستید و هیچکس وجود ندارد

ان تنها مکانی است که مال شماست هیچ کس نمی تواند وارد شود.

به چنان شادی می رسید سرشار از سکوت..

ترس ازتنها ماندن یک چیز ساده نیست حسادت بخشی از آن است خشم ، اندوه،افسردگی و وابستگی …

می توانید ببینید که چر ا میخواهید برکسی مسلط شوید به عنوان همسر ، والدین …چرا میخواهید کسی را تصاحب کنید برای اینکه اطمینان پیدا کنید دیگری مطلقا تحت کنترل شماست هرکسی سعی دارد کسی را تحت کنترل در بیاورد برایر ترس از تنها نماندن ……..

سنگینی تنهایی….

از نبودن دیگری نیست …

سنگینی تنهایی….

بخاطر جدایی از خودت است….

آن که دلت برایش تنگ شده است …

خودت هستی….

ترس از دست دادن سرمایه ،عزیزان و…..

چطور می توانم باترس از بیمارشدن ،از دست دادن چیزی….. برآییم؟

به جای اینکه کاملا با آنچه در ذهنتان می گذرد هم هویت باشید باید در پس زمینه ذهنتان، از آنچه اتفاق می افتد هوشیار باشید چون هوشیاری بعد متفاوتی از آگاهی است .

همانند افکار نیست این هوشیاری است که می تواند از افکار آگاه باشد بعد متوجه می شوید که من دارم به این افکار بیهوده فکر می کنم .

تمام مشکلات ازدست دادن پول ،عزیزی،بیماری و….تمام اینها اتفاق نیفتاده است اما ذهن می گوید قرار است اتفاق بیفتد و توبا این موقعیت ها روبرو خواهی شد. اکنون نمی توان برای آن کاری کرد چون آنها اکنون اتفاق نیفتاده و فقط درذهن تو هستند…

اما اگر هوشیاری باشد ناگهان با خود فکر می کنی من باخود چه کرده ام ؟

شما داوطلبانه این افکار را به ذهنتان نمی آید بلکه برای شما اتفاق می افتد و در اینجاست که شما باید از انچه برایتان اتفاق می افتد هوشیار شوید.

وقتی هوشیار نباشید شما در سلطه افکار هستید آن درشما زندگی میکند و شما متعلق به آن می شوید .

قدم اول این است که من چرا دارم با این افکار خودم را عذاب می دهم ؟

قدم دوم ادراک این نکته است که واقعا من نیستم که اینکار را انجام می دهم اینها اشکال فکری هستند که مدام در ذهنم می چرخد و هیچ هدف مفیدی ندارند .

من با فکر کردن درباره این چیزها وانعکاس افکار منفی هیچ کمکی به خودم و دیگران نمی کنم اما باهوشیاری از اینکه در ذهنم چه می گذرد نخستین لحظه رهایی از راه می رسد .

فرض اصلی این است که فکر می کنید اگر نگران نباشید زندگیتان از هم می پاشد اما این توهمی بیش نیست این نگرانی و ترس ها قصد ندارند تمام شوند و نمی توانید با آن مبارزه کنید و اگرمبارزه کنید آنها قوی تر می شوند .پس با نیروی اراده نمی توان متوقفشان کرد با نیروی اراده فقط کوتاه مدت می توان آن را متوقف کرد.

بنابراین فقط با تشخیص بیهودگی این افکار بلکه با تشخیص ماهیت مخرب اینگونه افکار می بینید رفته رفته حجم زیادی ازناراحتی های شما محصول صدای ذهن شماست.و دراین لحظه شما می توانید انتخاب کنید تسلیم این افکار شوید یا توجهتان را ازاین افکار برداریدو برای اینکار باید کالبد بدنی تان را حس کنید حس زنده بودن را بدنتان و تک تک اجزا آن حس کنید این لنگری برای بیرون آمدن از ذهن و ماندن در لحظه حال است.

زمانی که با ترستان رو برو می شوید به عقب نروید ،زیرا عقب نشینی راه حل نیست. به درون ترس برو

اگراز تاریکی میترسی به درون تاریک شب برو …تنها راه پشت سر گذاشتن ترس همین است .

در شب تنها بنشین حتی اگر می ترسید بگذارید تاریک شب کار خودش را بکند بعد چند دقیقه خواهید دید همه چیز آرام گرفته است .

با نفی ترس،شجاعتمان کم می شود…

نتیجه:

ترس مساله پیچیده ایست و بایستی هنگام پرداختن به آن همه زوایا را در نظر بگیریم تازمانی که ذهن ما ازترس رها نباشد هر کنشی بوجود آورنده دشواری ،رنج ،آشفتگی می شود .چیزی که ذهن را از ترس آزاد می کند درک کامل ترس در این لحظه است .ترس بطور عمیق درما ریشه دوانده و ذهن ما با آن زندگی می کند ترس از انزوا،عدم موفقیت،ازدست دادن،نپذیرفتن و…ما همه اینها را می شناسیم و با آن زندگی می کنیم وما از خود نمی پرسیم آیا می توان آن را متوقف کرد؟آیا وجود ترس،ترس بخاط چیزی است یا ترس از چیزی است؟آیا ترس کاملا چیزی غیر از موضوع ترس است ؟آدم از تاریکی ،ازدست دادن کسی و.. میترسد همیشه ترس از چیزی وجود دارد….اگر انسان نسبت به این جیزها آگاه شو د آگاهی به این معنا که نگرانی واقعی و نه ساختگی خود را مشاهده کند ترس واقعی را ببیند متوجه می شود این ها همه تصورات و ساخته ذهن خودش است …

در زمان حال باش و هوشیارانه بنگر ……

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *