استراتژی چیست ؟
در این مقاله ، با چهار فرآیند اصلی شکل گیری استراتژی آشنا خواهیم شد .
درک ما از مفهوم استراتژی و فرآیند های شکل گیری استراتژی چیست؟
می توانیم بر حسب نیازهای سازمان یا واحد کاری خودمان ، از هر یک از تعاریف و فرآیند های فوق بهره ببریم.
استراتژی مانند یک برنامه از پیش طراحی شده است …

در هرکاری مخصوصاً زندگی شخصی خودمان نیاز به یک استراتژی بلند مدت داریم . تا به اینجا استراتژی را به صورت « قصد و نیت و برنامه ای
برای حرکت از نقطه حال به آینده » تعریف می کنیم (کلماتی مثل برنامه ، جهت ، چشم انداز ، هدف و….)؟
استراتژی :«برنامه ای که برای دستیابی به یک هدف بلند مدت طراحی شده است .»
این تعریفی است که بسیاری از آدم ها از کلمه استراتژی در ذهن دارند : برنامه مشخصی که آگاهانه و با قصد و نیت قبلی برای رسیدن به
آینده طراحی شده است .
به این نوع استراتژی ؛ استراتژی از پیش تعیین شده و یا عامدانه می گویند .
استراتژی مانند یک الگوی خود ظهور…
در هر جایی و در هر سطحی از زندگی قرار داریم با خودمان فکر کنیم آیا استراتژی کاری سازمان ما و یا واحد کاری ما و یا استراتژی زندگی
شخصی ما ، واقعاً در طی ۵ سال گذشته همانی بوده که باید دنبال می کرده ایم و یا نه . بسیاری از ما آدم ها که درصد آنها نزدیک به صددرصد
هم می رسد زندگی را بدون هیچ گونه استراتژی خاصی ادامه می دهند .
در زندگی شخصی و کاری خودمان که می نگریم بسیاری از ما خیلی راحت از استراتژی صحبت می کنیم در حالی که برنامه ای از قبل برای آن
تعریف نشده ، ولی در عمل به توفیقاتی هم دست پیدا کرده ایم .
استراتزی هایی وجود دارند که بدون یک برنامه ریزی قبلی ، ظهور می یابند . این نوع استراتژی ها را استراتژی های خود ظهور می نامند . این
استراتژی ها حاصل یادگیری افراد و سازمان در طول زمان و در طی حرکت به جلو است .
حالا یک سوال مهم :«آیا استراتژی ها همیشه باید عامدانه و با یک برنامه از قبل تعیین شده به وجود آیند ؟
من این پرسش را بارها در سازمان ها مطرح کرده ام و با مدیران در میان گذاشته ام :«آیا استراتژی واقعی سازمان همانی بوده که از ابتدا
برنامه ریزی روی آن انجام شده بود؟» برای این سوال سه گزینه در اختیار آن ها می گذاشتم :۱)بله ۲)نه ۳)چیزی میان بله و نه . بیشتر آن ها
چیزی میان بله و نه را انتخاب می کردند .

استراتژی ؛ هم از پیش تعیین شده و هم خود ظهور
استراتژی از پیش تعیین شده = برنامه ریزی با تمام جزئیات برای آینده
استراتژی خود ظهور =یادگیری در حین عمل
در استراتژی خودظهور : هر شخصی چه نامش تدوین کننده و چه نامش اجراکننده ، می تواند تصمیم به تصمیم ، آنچه را در مسیر خود می
آموزد ، به عنوان استراتژی قلمداد می کند .

خانواده ای را تصور کنیم که در آن خانواده ، پدر خانواده به دنبال اعمال هیچ کنترلی بر فرآیند گام به گام برنامه های خانواده نباشد . و خیلی از
خانواده ها استراتژی خاصی برای خودشان تعیین نمی کنند و به نوعی از استراتژی خود ظهور بهره می برند و در خانواده ها انواع رفتارها را
شاهد هستیم که این بر می گردد به نداشتن هدف خاصی در طول زندگیست . استراتژی بیشتر خانواده ها بدون اینکه متوجه شوند ، شکل می
گیرد .
هر فرآیند استراتژی ، در واقعیت و عمل ترکیبی از هر دو فرآیند است .
شکی در این نیست که بتوانیم سازمانی را تصور کنیم که در آن ، مدیر اصلی ( مدیریت ارشد ) به دنبال اعمال هیچ کنترلی بر فرآیند تعریف شده
و گام به گام برنامه های خود نباشد .
یک سوال : آیا می توانیم تصور کنیم سازمانی را که در آن هیچ یادگیری ، توسط کارکنان آن سازمان انجام نمی شود ؟ این نو فکر کردن دشوار
و دور از ذهن نیست و سازمان هایی هستند که هیچ یادگیری توسط افراد آن سازمان انجام نمی شود .
در واقعیت فرآیند استراتژی : ترکیبی از «یادگیری خودظهور» و «کنترل بر اساس برنامه از پیش تعیین شده » است .
استراتژی کاملاً خود ظهور تقریباً اتفاق نمی افتند زیرا شکل گیری آن به معنای عدم وجود هیچ برنامه قبلی و هیچ گونه کنترلی بر انجام
استراتژی از سوی سازمان مربوطه است ، که خیلی دور از ذهن است .
به همان اندازه که استراتژی های خود ظهور بعید به نظر می رسند ، استرتژی تماماً از پیش تعیین شده نیز به همان اندازه نایاب و بعید به نظر
می رسند زیرا به معنای اینکه در آن هیچ یادگیری انجام نمی شود نیز دور از انتظار است .
همیشه نیاز داریم از خودمان سوال درست بپرسیم تا نتایج بسیار عالی را رقم بزنیم ، و جالب تر اینکه خیلی مواقع از خودمان سوالی نداریم و
این بسیار اتفاق بدی است .
⇐ استراتژی سازمانی که در آن فعالیت می کنیم چند درصد از پیش تعیین شده اند و تا چه اندازه خود ظهور ؟
⇐ آیا این گونه بوده است ؟
کافیست در این مورد با همکاران خودمان در سازمان گفتگو کنیم تا در ادامه مسیر دچار سردرگمی در کارمان نشویم .
• ساندویچ مک مافین و تخم مرغ • به عنوان یک استراتژی

مک دونالد نامی آشناست و همگان از شنیدن نام مک دونالد یاد فست فود می افتند . مک دونالد یک رستوران زنجیره ای است که به دلیل
سبک خاص در ارائه سریع فست فودها در وعده های ناهار و شام شناخته شده است .
مک دونالد در یک برهه زمانی تصمیم می گیرد بر اساس سبک همیشگی اش ، یه وعده صبحانه را به وعده غذایی خود اضافه کند و آن را
ساندویچ «مک مافین و تخم مرغ -Egg Mcmuffin» نام گذاری کند.
ظرح یک سوال : آیا این برنامه برای شرکت یک تغییر استراتژیک محسوب می شود ؟
به تعداد انسان های روی زمین پاسخ های متفاوت وجود دارد و همواره عده ای به این سوال پاسخ مثبت و عده ای پاسخ منفی می دهند .
اظهار نظر مدیران نیز در این مورد متفاوت خواهد بود و عده ای مدیران این برنامه صبحانه را یک تغییر استراتژیک می دانند ، چرا که آن را
محصولی جدید و بازاری جدید محسوب می کنند و برخی مدیران آن را یک تغییر استراتژیک نمی دانند چرا که به همان روش قدیمی است .
استراتژی از دو منظر «جایگاه » و«دیدگاه»

استراتژی به مانند جایگاه و دیدگاه : این طرز نگاه متفاوت ، نشان از تفاوت دیدگاه مدیران در تعریف استراتزی دارد.
دسته اول مدیران مثل مایکل پورتر

استراتژی را به مانند یک جایگاه در بازار (position) می پندارند .
جایگاه بازار این موسسه ، ارائه کردن خدماتی به مدیرانی است که می خواهند شغل خودشان را در همان محل کار فعلی شان و بدون رفتن به
دانشگاه توسعه دهند .
دسته دوم مدیران مثل پیتر دراکر

پیتر دراکر ، از منظر دیگری به استراتژی می نگرد و استراتژی را به مانند یک دیدگاه یا Perspective(نوعی جهان بینی یا چشم انداز از بالا) می
دانند .
هر دودسته اشاره شده در بالا درست میگویند و تنها تفاوت آنها در «تعریف» نهفته است . اما بر اساس نظریه پیتر دراکر و موسسه ایشان ،
یادگیری افراد از طریق تفکر و تعمق بر روی تجربیاتشان و از طریق تعمق در گرو های کوچک ، بدون حضور معلم و استاد است .
حالا برگردیم به سازمان و یا واحدی که در آن مشغول فعالیت می باشیم از کدام استراتژی استفاده می شود ؟ استراتژی به مثابه بازار و یا
استراتژی به مثابه دیدگاه؟
سندروم ساندویچ مک کافین و تخم مرغ
من سندروم مک کافین و تخم مرغ را مورد واکاوی قرار می دهم تا بتوانم تغییر یک «جایگاه بازار» را با تغییر «دیدگاه » مقایسه کنم .
تغییر دادن یک جایگاه بازار در درون حیطه قبلی سازمان « مانند ارائه جدید (مک مافین و تخم مرغ )از سوی مک دونالد» نسبتاً آسان است چرا
که فقط باعث می شود تا سازمان ، فعالیت های جدیدی را با همان روش های قدیمی و مرسوم قبلی خودش انجام بدهد .
ولی نکته جالب اینجاست که اگر سازمان بخواهد هم جایگاه بازار و هم دیدگاه خود را همزمان تغییر بدهد مسئله ای به مراتب دشوارتر و
متفاوت تر خواهد بود ، به همین دلیل آشکار که دیدگاه ها عمیقاً درون سازمان ها و درون فرهنگ آن ها ریشه دوانیده اند .
آیا تا به حال در مورد چند استراتژی بزرگ سازمان خود فکر کرده اید ؟ این استراتژی در کدام خانه از شکل فوق قرار می گیرند ؟

چهار فرآیند شکل گیری استراتژی

برنامه ریزی استراتژیک
برای دستیابی به « جایگاه های بازار مشخص » برنامه های از پیش طراحی شده ای تعریف می شوند ، این برنامه ها تشابه زیادی با « برنامه
ریزی استراتژیک» دارند و با اندیشه های مایکل پورتر در مورد استراتژی ، بسیار مرتبط هستند .
اندیشه ماندگار
برنامه ریزی استراتژیک ، رویکردی رسمی (بر مبنای اصول و قواعد مشخص و از پیش تعریف شده ) ، تحلیلی و عامدانه به استراتژی دارد ،
مانند تحلیل های رقابتی و تحلیل SWOT«تحلیل نقاط قوت ، نقاط ضعف ، فرصتها و تهدیدات » .
فرآیند برنامه ریزی استراتژیک ، سر و کار چندانی با خلاقیت و نو آوری ندارد و استراتژی خروجی از آن نیز بیشتر در مورد تغییر جایگاه بازار
است تا تغییر دیدگاه . فرآیند برنامه ریزی استراتژیک ، مورد علاقه شدید سازمان هایی است که با ثبات هستند ؛ برای مثال ایکیا ( بزرگترین
سازنده مبلمان پیچ و مهره ای در جهان ) که دیگر به مدل کسب و کار خود ش دست یافته است و باید دائماً درگیر در برنامه ریزی باشد .

چشم انداز سازی استراتژیک
برنامه ریزی از پیش تعیین شده ای که به شکل یک دیدگاه گسترده می باشند ، با (چشم انداز استراتژیک) بسیار مرتبط هستند و پیتر دراکر در
کتاب «تئوری کسب و کار» خود به خوبی آن را تشریح کرده است .
در فرآیند چشم انداز سازی استراتژیک ، که بسیار با هنر و خلاقیت سرو کار دارد ، یک ذهن خلاق می خواهد و همان یک ذهن خلاق ، به یک
دیدگاه استراتژیک جدید و بدیع برای سازمان دست می یابد و در ادامه دیگر بخش های دیگر سازمان را هم راستا با آن می سازد .
فرآیند چشم انداز سازی استراتژیک ، به شکل گسترده ای مورد علاقه شرکت های کارآفرینانه است .
برای مثال ، استراتژی شرکت IKEA در زمان تاسیس خود ، از فرآیند چشم انداز سازی استراتژیک تبعیت می نمود .
اقدام اکتشافانه استراتژیک
فرآیند اقدام اکتشافانه استراتژیک ، شباهت بسیاری با عبارت مشهور « بگذار هزار گل بروید تا یکی از آن ها را برچینی » است . در این فر آیند ،
پروژه های نوآورانه بسیار متعددی که در بخش های مختلف سازمان برای دست یابی به محصولات متعدد جدید در حال اجراست که نتیجه آن ،
ظهور موقعیت های بازار متعدد برای سازمان است .
ما می توانیم نمونه ای از این فرآیند را در شرکت های High-tech نظیر سامسونگ ، گوگل و اپل مشاهده کنیم .

یادگیری استراتژیک
یادگیری سازمانی زمانی اتفاق می افتد که یک سازمان ، از طریق آزمون و خطا به یک دیدگاه جدید استراتژیک دست یابد . در این حالت ، یکی از
اقدامات استراتژیک یکی از واحد ها یا یک از افراد خلاق سازمان ، تبدیل به یک دیدگاه و چشم انداز جدید برای سازمان می شود .
برای نمونه ورود IBM به تجارت الکترونیک را می توانیم مصداق این فرآیند بدانیم .

چه زمانی برای هر یک از فرآیند های شکل گیری استراتژی مناسب هستند ؟
۱- اولین کار اینکه یک کارآفرین به اقدام اکتشافانه دست می زند ، برای اینکه در یابد اساساً چه کاری امکان پذیر است .
۲- بعد از مدت ها یادگیری ، آزمون و خطا ، او به یک دیدگاه و چشم انداز استراتژیک جدید دست می یابد .
۳- در ادامه ممکن است دو اتفاق به وقوع بپیوندد :
اول : یا با بزرگتر شدن سازمان و ثبات یافتن آن ، سازمان ، بریا رسیدن به چشم انداز دست به برنامه ریزی می زند و همه زا با تمام قدرت به جلو می خواند .
دوم : یا در محدوده چشم انداز ، اجازه اقدامات اکتشافانه توسط دیگران را می دهد .
۴ – بعد از مدتی ، یکی از اقدامات اکتشافانه درون سازمان ممکن است در یک فرآیند یادگیری تبدیل به دیدگاه و چشم انداز جدیدی برای کل سازمان شود .
۵- گام سوم تکرار می شود .
برگزدیم به سازمان خودمان در هرجایی که مشغول کاری هستیم ، سازمان ما به کدامیک از فرآیند های چهارگانه استراتژی علاقه دارد ؟
آیا توالی زمانی فوق را در سازمان خودمان مشاهده نموده ایم ؟
در این مقاله چه چیزی آموختیم و قصد داریم از فردا چه کار جدید انجام دهیم ؟